خوردنِ از نقول و خنده بر عقول
یکی از بحثهایی که سالهاست ایرانیان درگیرِ آن بودهاند و به فراخورِ ایّام و میزانِ آزادیهای لازم و مزاجِ محتسبهای زمانه روغنِ آشاش را کم و زیاد کردهاند مقولهی شیرینِ «غربزدگی» و «غربستیزی»ست. امری که با پیروزیِ انقلاب به شیوهای افراطی تشدید شد. لبّ کلامِ این نظریه این است که غرب (که البته قبل از بستنِ پیمانِ راهبردی با روسیه و بده-بستانهای کلانِ اقتصادی با چین شرق را هم تنگِ آن زده بودند) استعمارگر و شیّاد و پولپرست و بیاخلاق است و ماییم که با تکیه بر تمدنی دو هزار و پانصدساله (یا در ورژنِ شرعیِاش: هزار و چهارصدساله) نمادِ حقطلبی و عدالتجویی و ظلمستیزی و در یک کلام اخلاقگرایی و معنویتخواهی هستیم و بس. و این غربِ پلید است که تا توانسته در چند صد سال اخیر چوب لای چرخِ تعالی و پیشرفتِ ما نهاده و گرنه ماییم طاووسِ علیینشده و برگزیدگانِ عالمِ امکان. همین تخیلاتِ عالمِ هپروت است که در گفتار و کردارِ عوامفریبی چون احمدینژاد متجلی شده و او را به توهمی میرساند که سرمستانه مدعی نسخه پیچیدن برای «مدیریتِ جهان» شود. منتهی چنین نفرتی از غرب و تمدنِ غربی منحصر به طبقه و قشر خاصی نیست که به عنوانِ مثال احمدینژاد نمایندهشان و یا حکومت پشتیبانشان باشد . متاسفانه سوای بیمایگانی که با دوپینگِ حکومتی سرمت از بادهی نفت در رسانههای داخلی فلسفهبافی و نظریهپراکنی میکنند، روشنفکرانی چون آل احمد و سیاستمدارانی چون مصدق و قلمزنانی نظیرِ داریوش سجادی نیز بوده و هستند که با ادعاهای نظیرِ حقطلبی، وطندوستی یا توطئهیابی به آتشِ چنین نقرتی دمیدهاند و میدمند.
در اینکه کشورهایی که تا چنددهه پیش مستعمرههایشان در اقصانقاطِ جهان پراکنده بود در راستای منافعِ خود اقدام به سرکوبِ حرکتهای مردمی و یا دستاندازیِ غیرمنصفانه به منابعِ طبیعیِ آنها میکردهاند شکّی نیست. خودِ این کشورها هم ادعای چندانی نسبت به عملکردِ خود در مستعمرههایشان ندارند. منتهی نکتهای که علاوه بر تغییرِ شرایطِ جهانی پس از اتمامِ جنگِ سرد همواره برای اینگونه غربستیزانِ عام۱ مغفول مانده است این است که آنها به طورِ روزمره از موهبتها و امکاناتی که نتیجهی تمدنِ غرب بوده بهره میبرند و با این وجود بر آن خرده میگیرند. جادههای آسفالته، برق، تلفن، خودرو، هواپیما، سلاحهای پیشرفته، رایانه، تلفنِ همراه و از همه جدیدتر اینترنت. این عالمنمایان نمیدانند که اصولِ «حاکمیتِ قانون» و «وجودِ فضای سالمِ رقابتی» باعث و بانیِ این فناوریها و نوآوریها و اصلِ اصیل «احترام به کرامتِ انسانها» تضمینگرِ ثباتِ لازم برای پایداریِ این حرکتِ رو به جلو بوده است۲. آنها گمان میکنند با رندیگری میتوانند فناوریها را وارد، مونتاژ یا «مهندسی معکوس» کنند و بعد آن را به عنوانِ محصولِ «ملّی» معرفی کرده و به مردمشان فخرِ استقلال و خودکفایی بفروشند. غافل از اینند که آن فرایندی که منجر به ظهورِ آن محصولات شده بر سه اصلِ فوق استوار است و نمیتوان این اصول را به هیچ گرفت و مدّعیِ رقابت شد. به علاوه، اینکه از دسترنجِ و محصولِ یک سیستم منتفع شوند و از آن برای تخطئهی آن سیستم بهره ببرند امری اخلاقی نیست. اجازه بفرمایید با ذکرِ مثالی قضیه را روشنتر کنم: مانندِ این است که یک نوع میوهی آبدار و خوشطعم تنها با استفاده از یک کودِ خاص بار آید و جماعتی کمسواد امّا مایهدار یک گاز به این میوهی آبدار بزنند و یک فحش به صاحبانِ کارخانهی تولیدکنندهی آن کود بدهند! اوجِ این امر در تحریمهای بینالمللی خودنمایی میکند. ایران نظمِ بینالملل را نمیپذیرد و با تکیه بر سرمایهی بادآوردهی نفت هل من مبارز میطلبد. نظمی که خوب یا بد اکثریتِ کشورهای جهان بدان گردن نهادهاند۳. برای این سرکشی، با هر هدفی که باشد، جریمههایی در نظر گرفته شده. مثلِِ این است که صاحبانِ مزرعهای که میوهی تمثیلیِ فوق در آن به بار میآید، فروشِ میوه به افراد فحاش به تولیدکنندگانِ کود را ممنوع کنند، آنگاه آن افراد با هزار ترفند و خرجِ مبالغِ هنگفتی پولِ بادآورده آن میوهها را به چنگ آورده، مصرف کرده، و باز به آن تولیدکنندگان بتازند و در کنارش عجز و لابه نیز راه بیندازند که آخر چرا ما را از این میوهها محروم کردهاید!؟ (این لابهها را به وفور میتوان در نوشتههای وبلاگنویسانِ اصولگرا یافت: یک نمونه).
توصیهی مخلص به اندیشمندانی که با «ماشین» به منزل آمده، «تلویزیون» را روشن کرده، پشت «رایانه» نشسته و در «وبلاگ»شان به غرب و سیستمِ آن میتازند این است که برای یک بار هم که شده تاریخِ و فرایندِ توسعهی فناوری و گسترشِ دانش را بخوانند و بدانند که ۱-چه عواملی باعثِ این نوآوریها شده و ۲-چند درصدِ وسایل و امکاناتی که در هر روز و ساعت و دقیقه استفاده میکنند محصولِ سیستمِ آن غربِ «پلشت» است. سخنانِ این حضرات تنها وقتی صادقانه و شنیدنیست که زیر درخت نارنج بر فرشی ایرانی نشسته، قلیانی بر لب و منقلی برای کباب در کنار داشته، با آبی که از آبانبار کشیدهاند رفعِ عطش کرده و آنگاه با تکیه بر این دستاوردهای ملّی و یافتههای تاریخی به غرب و جلوههای آن بتازند و برای جهان نسخه بپیچند.
۱٫ یکی از ایراداتِ نظری به «غربستیزان» این است که این افراد عمدتاً تفاوتی بین کشورهای غربی یا توسعهیافته نمیگذارند. نه برایشان جغرافیا مهم است (مثلاً استرالیا کشوری غربیست یا شرقی!؟) و نه ساختارِ سیاسی (نظیرِ کاپیتالیستی یا سوسیالیستی) و نه پیشینهی تاریخی. به زبانِ علمی: اینان گروهِ هدفِ خود را با دقتِ لازم تعریف نکردهاند. به عنوانِ نمونه باید پرسید آیا کشورهای اسکاندیناویایی نظیر سوئد و دانمارک و فنلاند جزو این مفهومِ گنگِ «غرب» محسوب میشوند یا خیر؟ اگر آری، چه ایرادی به این کشورها میتوان گرفت که نه آزارشان به کشورهای در حال توسعه رسیده و نه میتوان ایرادی به سطحِ اخلاق و دانش و فناوریِ آنها گرفت. یا مثلاً ژاپن که هم توسعهیافته است و هم استعمارگری جبّار و بیرحم بوده، آیا جزو این «غرب» محسوب میشود یا خیر؟ اسراییل به عنوانِ کشوری غاصب اما بیتاریخ و نامربوط به ایران در کجای این معادله میگنجد؟ این «نظریهپردازان» عمدتاً تیرِ انتقادشان به سوی آمریکا و انگلیس است، اما نه راضی میشوند که دایرهی دشمنی را تنگ کنند و نه میتوانند.
۲٫ از دیدگاهِ جهاننگر، کشورهای پیشرفته را میتوان به دو گروهِ کلّی تقسیمبندی کرد: کشورهای کرامتگرا که در آنها کرامتِ انسانی پاس داشته میشود و اصولِ اخلاقی حاکم بوده و تشویق میشود (نظیر کشورهای اروپای غربی و آمریکا و کانادا و استرالیا و ژاپن)، یا بیاخلاق و به عبارتی بیتوجه به کرامتِ انسانی هستند (نظیرِ روسیه و چین). فروپاشیِ شوروی و فلاکتِ کوبا و پوستاندازیِ آرام امّا پیوستهی چین موید این نکته است که پیشرفت در کشورهایی که احترامی برای کرامتِ شهروندانِ خود و دیگران قائل نیستند باثبات نیست. نتیجهی جنگِ جهانیِ اول و دوم و فروپاشیِ شوروی نیز کفه را در مقیاسِ جهانی به سودِ کشورهای کرامتگرا سنگین کرده است. نکتهی جالب این است که در کشاکشِ جنگِ دونکیشوتوارانه با تمدن و تسلطِ «غربی»، حکومتهای یاغی ناخواسته به دامانِ کشورهای بیاخلاق پناه بردهاند. یعنی به فرضِ صحّتِ والا بودن و حقیقی بودنِ هدف، این هدف توجیهگرِ وسیلهها و رهیافتهایی غیراخلاقی شده است که حصول به آن هدف را نیز غیرممکن میکند. نوعی جمعالنقیضین.
۳٫ تصمیماتِ جامعهی جهانی در قالبِ مصوبهها و قطعنامههای سازمان ملل مانندِ قوانینِ مصوب مجلس میمانند. اگر اقلیتی به صرفِ مخالفت با آن قوانین از گردن نهادن به آنها سرپیچی کند، سنگ روی سنگ بند نمیشود.
آخرین دیدگاهها